۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه

زبان عشق

زبانِ عشق

زبانِ گستره‌ی رمز و رازِ بی‌مرز است.

زبانِ رفتن و رفتن

ز خو یش کوچیدن

زبانِ رفتن و رفتن

به سرزمینِ سرود

جوازِ بی‌مرِ پرواز،

تا عروجِ امید


***


زبانِ عشق،

شکوهِ سرکشِ دریاست

بر کرانه‌ی چشم

و انکسارِ زوال است

در مدارِ نگاه


***


زبانِ عشق،

زبانِ توست،

- که در پرنیانِ نرمِ خیال،

بسانِ گرمترین حسِ زندگی سرشار

به ژرفِ یاخته‌ها

- راه می‌برد با شوق.

***


کدام واژه؟

کدامین واک؟

کدام جمله؟

کدامین فعل؟

زبانِ لالِ کدامین دیار

به ترجمان تو خواهد نشست؟

- ای سیال!

که تا فراسوی ایل و قبیله درگذری.


***


زبانِ عشق،

زبانِ توست،

- که سر می‌کشد ز متنِ وجود

- و تو،

- درون تمامی وازه‌ها انگار

بسانِ خوشه‌ی مهتاب،

از آسمانِ لبانِ ستاره،

می‌ریزی.


***


کدام حنجره‌ی مهربان؟

کدامین لب؟

ترا بباغِ بلورِ یگانگی خوانده‌است؟

که تا شگفت فرارویی از سرود و گیاه!

که تا یگانه فراز آیی از نسیم و نیاز!


***


زبان عشق،

زبان توست.

هیچ نظری موجود نیست: