دلِ اندیشهی ما
در گذار از گذر ِ تنگ زمان
- گذرِ تنهایی -
رهروی خسته و پای آبله را می ماند،
که غریبانه،
پناه
از کویرِ حسرت، در برهوتِ ابدی
میجوید !
عشق،
روحِ سرسبزی ِ ماست
کزنفسهای نسیمِ فردا
با بهارانهترین پیغامی
میخلد در تپشِ امیدی
که به داناییمان ره دارد.
و جز این باشد، اگر
مرگ در خانهیمان
خانهزادیست کهن پیرهن و چرکین موی .
مرگ،
حسرتِ دور و درازیست
در اندیشهی ما
کز فراسوی قفسهای کبود
غنچهی شادیها
با سرانگشتانی سرد
از سرِ شاخهی رویاهامان میچیند !
« زندگی راباور کن »
زندگی را
در هیاهوی جهان
باور کن
که چه زیبا و نجیب
در نسیم و آب و آیینه جاخوش کردهست
زندگی را بنگر
که برخسارهی هستی و بهاران جاریست
و سرودآواهایی که هنوز
در گذارِ هستن
روییدن
در عبورِ وزشِ بالِ کبوترها
ماوا دارد.
زندگی
ارغوانِ سخنیست
بر گلِ گونهی شرم
در بهارانِ رخِ دلکشِ یار
در بهارِ دیدار
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر