نه!
توفان،
- فرزندِ آفتاب نبود اینبار
توفان،
- از باغِ آفتاب نمیرویید،
تا انجمادِ خواب،
تا دریا را،
برآشوباند.
توفان،
پسماندهی تباهی و وحشت بود
کز غارهای توحش،
بر باغِ آفتاب
گذر میکرد!
توفان،
خرناسهی جهل و جنون وجنایت بود
کز نای کهنگی
و مغزهای یائسه برمیخاست.
تا باغ را،
با «سومِ» زهرناک،
پاییزپایهای باشد،
بیبرگ و بیشکوه
بیانتظارِ بوسه و لبخند.
توفان،
شب بود.
کور و کوردل و مفلوک،
پا واگشاده بر گذرِ ظلمت
تا شعلهی امید بمیراند،
- ای شگفت!
تا عشق،
مصلوبِ دستهای جنون باشد.
زنبورکِ توهم،
با زوزههای مرگ،
در گوشهای یخزده میپیچید.
نوباوگانِ باغ
آرام،
پر صلابت،
سنگین،
بر قامت نجابتِ خونین
بر شانههای خاک
آوار میشدند.
توفان،
پسماندهی تباهی و وحشت بود
کز غارهای توحش،
بر باغِ آفتاب،
گذر میکرد.
آبانماه 1367
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر